در را که باز می کنی حیاط کوچک و باریکی میبینی که به درب خانه ای وصل است ... خانه ای که همواره مردی در جلوی درب آن چشم به راه نشسته است ... چشم به راه تنها پسرش، پسری ۱۰ ساله که با جمع آوری زباله و فروش آن تکه ای نان برای سفره خانواده ۶ نفره خود فراهم میکند، پسری که روزها درس می خواند و عصرها تا شب کار می کند.
دختر بزرگ خانواده به دلیل مشکلات خانواده اش هیچ وقت نتوانسته مدرسه برود...
پدر که ۲۸ سال بیشتر ندارد ۸ سال است سکته کرده و دست و پای راستش بی حرکت است و قادر به راه رفتن نیست.
او بخاطر شرایط مادی حتی نتوانسته به دکتر مراجعه نماید تا شاید بتواند خود را از خانه نشینی نجات دهد.
مادر آرزو دارد پدر فرزندانش بار دیگر بتواند بر روی پای خود بیاستد تا بتواند خرج خود و خانواده اش را تامین نماید.
چشم های به در دوخته این پدر زمانی خوشحال خواهد شد که بتواندنقش پدر خانواده را ایفا کند و با تلاشش خانواده اش را تامین نماید.
او برای درمان خود به یاری نیاز دارد ...
او برای نجات خانواده اش به یاری نیاز دارد ...
زندگی بخش باشیم ...
لطفا کد مشاهده شده در تصویر را وارد نمایید