بارها شنیده ام که: " هسته اصلی شخصیت در کودکی شکل می گیرد"، بحثی بر صحت این گفته ندارم که منظور از کودکی چه سالهایی از زندگی است یا این که شخصیت بعد از کودکی هم تغییر میکندیا خیر؛ آنچه اهمیت دارد این است که؛ساحت معصوم کودک مثل سی دی خامی است دست خانواده و زیست جهان او؛ وقتی این سی دی خام ضبط شد دیگر پاک نمیشود؛بنابراین نوع رفتاری که از والد و کودک کوره های خاور شهر شاهد بودم حاصل زنجیره وار شخصیتی است که پیشترشکلگرفته و شکل خواهد گرفت که به راحتی قابل تغییر نیست. کودکانی را دیدم که (هرچند معصومانه) برای هرچند تا عروسک یا بستنی که میتوانست تصاحب کند، خواهش میکرد... این رفتار توسط بزرگترهایش تقبیح نمیشود که تشویق هم میشود؛ حتی در سطحی فاجعهبار تر از این رفتار را از والدینش الگوی می گیرد؛ حتی فاجعهبارتر خواهش کردن بخشی از روند جامعه پذیر شدن این کودک معصوم میشود. مشخصه "خواهش کردن" در این کودک درونی خواهد شد و به احتمال خیلی زیاد او نیز به فرزندانش منتقل خواهد کرد. از طرفی فردی هم که در تنگنای فقر قرار میگیرد، خود را جدا از جامعه احساس میکند، خود را محق میداند برای فرار از مشکلات هر فسادی انجام دهد، آسانترین و کمترین سطح میشود مواد مخدر، چندبار که قبیح را انجام میدهد قباحتش میریزد و میشود عادی و جزی از روزمرگیها، چه برای خودش، چه برای فرزندش چه برای محیط اطرافش...
از خودم میپرسم که چرا به اینجا رسیدیم؟
شوپنهاور در کتاب "در باب حکمت زندگی" به تفاوتهای ظریفی از نوع رفتار ثروتمندان و فقرا می پردازد که به نظرم خود را در جامعه ایرانی به خوبی نشان داده؛او می گوید که فقرا عادت میکنند مسیری که به "نداری" منجر میشود را روال عادی زندگی فرض کنند لذا سعی نمی کنند که خود را از این مسیر خارج کنند. این عادت نداری و عادی دیدن فقر باعث میشود که برای یک مرد فقیر کار نکردن و لم دادن پای سایه دیوار درحالیکه دخترش برای گرفتن یک کفش نیمدار التماس میکند عجیب نباشد یا برای زنی که 7-8 بچه دارد داشتن بچه نهم هم عجیب نباشد چون انگار دارد همان مسیر عادی زندگی را طی میکند. شوپنهاور میگوید فردی که در فقر بزرگ شده است حتی اگر به ثروت هم برسد، احتمالا این ثروت را به سرعت خرج کند و به فکر آینده و سرمایه گذاری نباشد، چون خود را با شرایطی مقایسه میکند که هیچ نداشته و تا وقتی که "هیچ" میماند با جرئت خرج میکند،درحالیکه سایر افراد با الگوی زندگی متفاوتبخش اعظم آن ثروت را پس انداز یا سرمایهگذاری خواهند کرد تا که در آینده بتوانند شرایط کنونی خود را حفظ کنند.
یکی دیگر از عوامل تاثیرگذار، "نرخ تنزیل ارزش پول" است. نرخ تنزیل، افت ارزش یک مقدار ثابت پول در طی یک دوره زمانی را نشان میدهد.نرخ تنزیل ارزش پول برای یک فرد مستمند بسیار بزرگ است و او بین "یک هزارتومان در امروز" و "50 هزارتومان در یک سال بعد" به احتمال فراوان گزینه اول را انتخاب میکند، زیرا که نیازهای امروز خود را آنقدر بزرگ میبیند که به هیچوجه به آینده مجال نمیدهند.وقتی فرد مادامالعمر در فقر زندگی کند آنگاه "توجه صرف به اکنون" جزئی از جهان بینی او می شود، جرئت میخواهد که بگویم کسی که خود رافقیرمی داند، آینده را نمیبیند نه این که آیندهای ندارد. این نگرشباعث میشود که حتی وقتی شرایط کار فراهم باشد، به فکر آینده نباشد و فقط شرایط حال را بچسبد، چون که برای یک آدم که خود را ندار تصور می کند بحث سال آینده، ماه آینده و حتی هفته آینده و حتی فردا مطرح نیست؛ او عادت کرده که فقط به "حالا" فکر کند.تعداد زیادی از افراد خانوادههای فقیر در شرایطی که میتوانند به کاری هرچند با درآمد کم مشغول شوند ترجیح میدهند در خانه بمانند، زیرا که هدف بلندمدت در ذهنشان تعریفنشده است و فقط به این فکر میکنند که امروز نیز بگذرد.
اما صبر کن،"خواهش کردن"را فقط بین مردم خاور شهر که نیاز خود را حقی موجه برای خواستن قرار میدهند ندیدم، در دعواها بر سر گرفتن ساندیس در مراسمهای دولتی و صرف نهارهای مفصل همایشهای" به هرنامی"، زور زدن برای گرفتن نذری، حتی انصراف کمتر از 10 درصد جامعهام از گرفتن یارانه نقدی 45 هزار تومانی ...آن هم بین مردمی که خود را مرفه میدانند! چقدر به هم شبیهاند!
آیا جامعه ایرانی عادت کرده است که خود را مستحق "دریافت" از دولت و سایرین بداند؟چیزهایی در دانشگاه خواندهام که شاید پاسخ این سوال باشد؛ از تسلط دائمی نفت بر اقتصاد ایران گرفته تا وجود فساد بالا، نوع تبلیغات و شعارهای دولتمردان و سیاسیون، نگاه رعیتپرور دولت به مردم و نگاه پدرسالارانه مردم به دولت.علاوه بر اینها که بارها گفتهشده و بارها بیعلاج مانده؛ نگرش جمعی مردم ایران تا حدی زیادی به این مفروضه کمونیسم نزدیک شده که دلیل بدبختی فقرا را استثمار و دزدی ثروتمندان و حاکمان میدانست،"ما مقصر هیچچیزی نیستیم"و "من نخورم یکی دیگه هست که جام بخوره"؛ جامعه ایرانی عادت کرده که دیگران را مقصر مشکلات خود بداند و عادت کرده تا میتواند دست خود را برای گرفتن دراز تر کند؛ نمونه های آنرا میتوان هرروزه مشاهده کرد؛ وقتی کسی در فقر است یا شرایط نامساعدی دارد، سریعا "دزدهایی که حقش را خوردهاند" را مقصر اصلی میداند و خود را به نوعی ذیحق نوعی دریافت میداند و ... این عادت در جامعه ایرانی باعث میشود که "گرفتن" ضد ارزش نباشد، چون به نوعی چیزی که حقت است را داری میگیری! پس زرنگ باش!!!!اکنون این فرهنگ غالب ما ایرانیان است که تا جایی که میتوانیم "بگیریم" و صدالبته این رفتار صرفا به جامعه نیازمند منحصر نمیشود. ما همه فقیر فکر می کنیم!!!
آزاده شوشتری
مرکز نوآوری اجتماعی سلام